بهم گفت نیازی نیست
چقدر خوشحال شدم
گریه م درومد از خوشحالی
ترس عمیقی دارم ازش
از بوش از سوزش اش از انجام اش از گوله شدن اش
اههههعهعه
یاد زهره میافتم
یاد فاطمه
یاد غلامرضا
یاد بابام
سرطان قطع عضو زمین گیری و مرگ
تمام بدنم مور مور میشه
دو هفته جهنمی گذروندم
توی باتلاقی از آلودگی دست و پا زدم
همه چی لزج وچسبنام و آلوده و چندش اور بود
نمیتونستم گریه کنم
گریه فقط کار من ه تو اشکات و حروم نکن
به واژه ای نمیرسی. بیخودی جستجو نکن
من ۴۳ ساله ام
مقصر رو کسی و چیزی میدونم که بیشترین توجه و انرژی و وقتم را براش گذاشتم
خب نمیذاشتی
مقصر تویی نه اونها
چزا اونها هم هستن اونها یادم دادن آموزش م دادن تربیت م کردن شرطی م کردن
از چی میترسی
از تنهایی ، لامصب انقد هزینه داره؟ ارزش داره؟
نه واقعا نداره الان کمتر میترسم واسه همین کمتر پرداخت میکنم
تنهایی بد نیست که
اره میدونم
تجربه ش را نداشتم
تجربه کنم یاد میگیرم
+ نوشته شده در شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۴ ساعت 23:4 توسط حنا
|