خواهرک
چی بگم........این باره سومی بود که خدافظی می کردم....و از همیشه سخت تر بود .....درناک تر بود......چون داره برام جا میافته که ...ممکنه تا همیشه همینطور بمونه .....دیدارمون همین باشه....سالی یه بار....یا مثه رها.....بره که بره که بره.......و هنوز که هنوزه .....امیدی هم به برگشتش نباشه......امیدی به همین یه ماه...یا دیگر دوستان...همه اونایی که رفتن...همه عزیزانی که دیدارمون شده سالی یه بار تویه تابستون...اونم اگر خوش شانس باشیم .....
زندگی همینه.......
خاله پ عزیزم فرمودند ما به این سیسمونی دادیم! این مارو دعوت نکرده!
دایی ن آش رو ریخته دور گفته منو نگفتن !
زنک گفته کاش سهممون نفروخته بودیم اینجا آب و هواش خیلی خوبه ما باید یه چنین جایی باشیم!
و آه و آه و آه ا زاین همه بی خردی.....این همه بیماری....این همه توقع .....این همه این همه این همه حرص...
امان........
امان.......
خداوندا پروردگارا ...به تو و عشق تو و نور تو پناه میارم.......
دختری هستم متولد سال۶۱.