1087
این روزا به یه جور...مممم....اسمشو چی بزارم.....مممم .....درک رسیدم....به یه مفهوم جدید رسیدم....چیزی که خودم رسیدم......یعنی چطور بگم.....یه چیزی رو فهمیدم....جدید.....همیشه شنیده ام و و خونده ام ....ولی....عمیقا درک نکرده بودم.....واسه همین یه جورایی تویه شک ام....تویه .....یه حالت تعجب ام.....شوهرم مدام میپرسه ناراحتی؟...بهش میگم نه.....باور کن ...دارم فکر میکنم...فقط فکر میکنم.....این مسیله ای که بهش رسیدم..........چطور بگم.....مثله همین شعره سعدی که میگه بنی آدم اعضای یکدیگرند....که در آفرینش ز یک گوهرند.........
اینو بهش رسیدم!اون مصرع دوم ......ز یک گوهر بودن رو دارم درک میکنم......و همین بهم یه حالت بهت داده!..دارم نرم نرم میبلعمش.........درام میفهمش.....نرم.....نرم.....فعلا از بالا به پایین اش رو تونستم ...تجربه کنم....ولی از پایین به بالاش مونده......چون جای ظالم نمیتونم باشم......سختمه......
همه چیز عین عدالته.........
عدالت کاملا سره جاشه.......
اینو باور کردم...
درک کردم
تجربه کردم
فهم کردم
.....
این هفته به جایه مربی مون ....مربی گری کردم!اولین تجربه معلم و مربی بودن ام بود. چقدر شاگردی که با تلاش سعی در اجرای تمارین تو داره......حس خوبی رو بهت میده.....و اون لبخند...تمام خستگیت رو در میکنه...
مطمئن نیستم که چقدر شاگرد خوبی بوده ام برای معلم هایم......چقدر این حس رو بهشون دادم......اکثرا معلم هایم دوستم داشتن و من دوستشون داشتم......
سعی میکنم از این به بعد شاگرد بهتری باشم
بوس
دیونه نشدم........دیونه بودم!
دختری هستم متولد سال۶۱.