زندگی چیه
زنده موندن چیه
تنهایی چطوریه؟
تنهای تنهای تنها
یه پیرمرد لخت استخونی
ضعف کرده افتاده گوشه ی یه خونه خاک گرفته ی کثیف
گرما بیداد میکرد ظرف ادرار ش کنارش
آب دهنش آویزون
چشماش بزور باز کرد
گفتم تشنه نیستی ؟ گفت آب میخوام بهش آب دادم
گفتم گرسنه ای؟
گفت میخوام برم
پرسیدم کجا؟ گفت اون ور میخوام برم اون ور ، همه اون ور هستن
پرسیدم از کجا میدونی اون ور بهتره؟ اگر اون ور بدتر بود چی؟
براش تخم مرغ سرخ کردم
از خاک اجاق گاز معلوم بود ده پانزده روزی هست که کسی آشپزی نکرده
یه پسره اومد کمک
بلندش کرد گذاشتش روی تخت نمیتونست حرکت کنه
بزور دو لقمه بهش داد
گفت منم مادر سکته کرده بود نصف بدنش فلج بود
یک سال از ش نگهداری کردم تا مرد
خدا رحمتش کنه
و بعد
برق ها رفت
من و پسره ، آقای پاکنیت را تنها گذاشتیم و رفتیم
با یه بطری آب کنارش با گوشی اش روبروش
تنها
بیجون
توی تاریکی
تجربه ی سنگینی بود
عصری به یهنفر گفتم،
یکی بهم گفته برات دعا گرفته اند
من اعتقادی به این مسایل ندارم
ولی اگر کسی برای من شر بخواهد بلاخره من آنقدر خیر انجام میدهم که اونشر ها را از من دور کنه
و خداوند سریعجلوی روم قرار داد
شایدم امشب بمیره
نمیدونم اگه نتونه آب پیدا کنه اگه ضعف کنه اگه اگه اگخ
دختری هستم متولد سال۶۱.